یادداشت: سید علی هاشمی
گیلان صدر/ شاید اگر چند ماه قبل به کسی می گفتید داماش به فینال جام حذفی صعود می کند، اگر از شما نمی پرسید داماش هنوز زنده است یا نه؟ قطعا به شما می گفت که دیوانه شده اید یا شاید هم می گفت که هیچ چیز از فوتبال نمی دانید.
چند ماه قبل همه چیز در حالت طبیعی خود قرار داشت و در همه جای فوتبال ایران همه چیز رنگ و بوی نرمالی داشت. در لیگ، مدعیان تا دندان مسلح می بردند، برای فینال آسیا می جنگیدند، تیم ملی برای جام ملت های آسیا آماده می شد و هیچ چیز غیر عادی اتفاق نمی افتاد. اما اینجا در شهر باران های نقره ای یک تیم برای تحقق شعار “ما برمیگردیم” پرتلاش و خستگی ناپذیر می جنگید تا زخم هایش را ترمیم کند. زخمهایی که سالها از روی بی توجهی و تنهایی با خود همراه داشت؛ زخم هایی که مانند یک داغ در قلب هوادارانش مانده بود.
داماش و رشت عادت کرده بودند به تنهایی، مظلومیت و بیتوجهی؛ به حمایت های خاکستریِ هنگام پیروزی. به دیده نشدن.اما این بار داستان متفاوت بود آن ها قصد تاریخ سازی داشتند. پس اینبار مجبور بودند داماش را همانگونه که زیبا هست ببینند.
از همان لحظه، کشتی داماش لنگر نا امیدی را بالا کشید و شروع به ماجراجویی کرد. برایشان مهم نبود چه تیمی از چه لیگی و با چه سطحی و در کجا قرار است مقابلشان بایستد. آن ها فقط به یک چیز فکر می کردند. چشم هایشان یک قله بزرگ را می دید. هدفی که شاید برای هر شخص فوتبال فهمی هم تمسخر آمیز به نظر می رسید آن قله بزرگ “بالا رفتن جام به دستان کاپیتان مختاری” بود. کاپیتانی از جنس وفاداری و عشق. ستونی مستحکم که از شهسوار به شهرباران آمده بود تا بومی ترین غیر بومی تاریخ شود و مقدس ترین کاپیتان شهر رشت لقب بگیرد. رویایی که سبب شد کشتی پر امید لاجوردی پوشان شهر رشت همراه ناخدای متفکرش یعنی سیامک فراهانی برای مردمی که زیر باران کار می کنند، روزی کسب می کنند؛ عاشق می شوند، عاشقی می کنند و برایشان بی چتر قدم زدن زیر باران ساده ترین کار دنیاست، دل به دریا بزنند.آن ها می خواستند از شعرهای عاشقانه شان تابلویی بسازند زیباتر از شاهکارهای ونگوگ. حماسه ای بیافرینند بزرگ تر از شاهنامه فردوسی و تراژدی عاشقانه ای بنویسند جاودانه تر از لیلی و مجنون. آن ها به زیر سیل آمدند چون خودشان ابری طوفانی بودند و دیگر از درد و سوزش زخم ها خسته بودند. هم قسم شدند که غوغا بپا کنند و بپا کردند.
درست است که دیگر عضدی نداشتند. شاید تئاتر رویاهایشان دیگر از آن شان نبود. درست است نیش و کنایه ها دل آزرده شان می کرد و درست است که هزاران بار دفن شدند اما داماشی ها آموخته بودند که دیگر وقت ساختن است و باید بی معطلی به تاخت و تاز ادامه داد. دیگر زمان جوانه زدن است بذر ابر طوفانی گیلان دوباره سر از خاک بیرون آورد و جوانه زد تا همگان ببینند که چگونه در تبریز غوغایی به پا کرد به شکوه و وسعت تاریخ رشت.
حال زمانی بود که همه از داماش بگویند. از بی پروایی هایش، جسارتش، میل بی نهایتش برای ساختن حماسه ای جدید،از هواداران همیشه عاشق و وفادارش و از حامی سپید موی و سپید دلش.
سرانجام زمانی فرا رسید تا پژواک صدای هواداران داماش تا همیشه در گوش عاشقانش، خوش آواترین آواز تاریخ بماند و نوایی باشد برای مادران سرزمینش که همیشه آن را در گوش فرزندان دیار میرزا زمزمه کنند.
لحظه موعود نزدیک بود و رسیدن به فینال نزدیک تر. عاشقان داماش، عطر داماش را در شهر افشرده می کردند تا همگان احساس کنند که “داماش همیشه زنده است”. ابر طوفانی گیلان سایپا را با تمام سرنشینانش در دریای کاسپین غرق کرد تا زودتر از همه سوار قطار کرمانشاه بشود.
حال زمان باور است. گاهی باید تمامی کاغذ بازی ها و تحلیل ها و نظرات کارشناسی ، افکار و حساب گری ها را دور ریخت تا با خیالی آسوده همچون یک پر سبک شوی و عشق بازی یک شهر را در زیر باران نظاره گر باشی.
تقدیم به محمد مختاری و مردان داماشی