گیلان صدر/ بابک مهدی زاده در مرور نوشت:۱ـ قاموس قدیمیها، ناموس همه چیز بود. نگاه اگر نگاه نبود و آلوده به هوس بود، مستوجب جزا بود؛ چه رسد که تجاوز، سزایش، ورچیدن کفشِ به خواب بود و صدای سوزناک تیزی تیغ و ردی بر جا مانده از سرخی خون. در مرام ما اما اگر نبود ناموس پرستی به سبک ورمِ رگِ گردن، انسانیت حکم میکرد که جنس مونث را ارجی است و قربی و قدری و احترامی… دنیا که در حال تغییر شد و زن از جنس ضعیف و از دومی بودن به خود آمد که هم پای مرد سر بر کشد، در ایران همه چیز ممنوع شد. آن نگاه که توسط خودِ آدمها پالایش میشد، به زور و ضرب در چنبره مهار افتاد و هرآنچه که در حصار باشد، پوستین پاره کند، این یکی هم غلافش پاره شد و امور از کف همه برفت. به وقت نوجوانی ما، پسران ایران، چند مدل بودند؛ آن کس که جنس مخالف برایش حکم خواباندن شعله شهوت داشت و شرف نداشته اش راحت از رها کردن آن دلدادهی بدبخت و دوم آنها که معتقد به ریختن همه تاسها در دایره ارتباط بودند و غشی در معامله نداشتند. هر چه زمان میگذشت تعداد کلاهبردارهای عاطفی زیادتر میشد و بخش بزرگی از جامعه مردسالار هم به خاطر فتوحاتشان کلاه از سر بر می داشتند و خیانتها و تجاوزها و رها کردن هایشان نقل مباحث و مجالس و خوش نشینیهای مستانه شان بود. گونه دوم اما هنوز دلبسته نوعی از مردانگی بود که البته با گذشت زمان و تغییر جهان اگرچه از نوع آن مردانِ سرپایینِ پاشنه ورکشیدهی سبیل کلفت نبود اما صداقت در روابط آزاد را اصل اول و آخر میدانست، ولو اگر به پایانی خوش و ابدی نمیرسید آنگونه که رسم عاشقانِ داستانها بود.
۲-حال اینها که گفتم چه دخلی به سوژه داغ و پریشان حال این روزهای ما داشت؟ از این باغ پر رنگ و لعابِ هنر و سیاست و علم، هر دم، بری میرسد و خبری. ناگوار و تلخ و بیشرمانه. کلاه از سر آدمی میافتد و عقل و هوش میرود و هر خبر، حکم خنجری است بر عقل آدمی که عاشق ستاره هایش بود و اکنون میدید که چه آسان ستارههایی که قرار بود از طلا باشند و غیرقابل چیدن، حلبی وار بر کف قضاوت جامعه میافتند. قضاوتها اما همچنان بر همان مدار چرخد. گروهی متاثر از هزاران سال فرهنگ مردانه، در نهایت جنس دوم را مقصر میدانند و گروه دیگر که وامدار تعلیمات انسان گرایانه هستند و رها شده از پوستین متعصبانه هزاران ساله فرهنگی، حق قضاوت از دیگران را از خود سلب کرده و به دفاع از آنی میپردازند که زخم خورده فریب و نیرنگی پلید است و سالهای سال به تنهایی صلیب زجرآور خود را بر دوش گرفته و اینک به اقتضای زمانه از تاریکی غریبانه خود سربرافراشته است، بلکه نوری بتابانند بر ظلمتی که صدها سال است بر گروهی از آدمیان روا میشود، بی آنکه بخواهد حقی از خود ادا کند یا اصلا امیدی به این ادای دین و احقاق حق داشته باشد که نیک میداند نه قانون بی روح را قدرتی است و نه عرف بی رحم را مروتی. اما آنها که درباره تصمیمات دیگران قضاوت نمیکنند – به دلیل پیچیدگی و تفاوت انسانها – و نمیپرسند چرا فلانی به فلان جا رفت و چرا با فلانی اصلا ارتباط داشت، درصددند تا اگر مرحمینباشند بر آن زخم عمیق که لااقل نمک نپاشند بر زخم مظلومی که شاید خود مقصر باشد در ظلم روا رفته اما هرچه باشد ظلم، ظلم است و ظالم، ظالم و مظلوم، مظلوم و اگر مظلوم عاقبت اشتباهش را با خدشه بر شرف و غرورش پرداخت، ظالم هم باید عقوبت ظلمش را بپردازد با از پرده برون افتادنِ داستان تا نه آن ماند در هزارتوی راز و نه این.
۳- در این میان اما جدا از شکاکان و غوطه ور شدهها در فرهنگ هزاران ساله مردانه که حق را همیشه به مردان میدهند و هر حرکت و تصمیم زنان را مقدمهای بر هر ظلم و نابهنجاری میدانند وبر فرض مثال بر قتل داس واره و بیرحمانه پدر بر دخترِ بی سر،اندک سالی زندان میبندند، گروه دیگری هم هستند که با رفتار و کردار و گفتارشان مظلومان را از دایره توجه خارج میکنند و هر آنچه که آنان با هزاران درد و ایثار رشتهاند با دروغ و جوسازیهای هجوگونه پنبه میکنند. همانها که با آی دیهای فیک و هویتهای ناشناس از فلان هنرمند و بهمان نویسنده مینویسند و بلایی که بر سرشان آورده شده، بی آنکه کسی مظلومین را بشناسد و هجمهها فقط به سمت ظالمِ احتمالی است و در این میان تسویه حسابهای سیاسی و اعتقادی شروع میشود و هرکس که از هر کس دیگری دل خوشی ندارد، بهانهای به دست میآورد برای ریختن آبرو و اینگونه در عرض چند روز آبروی چند ساله بر سفره تهمت و افترا ریخته میشود. هرچند که به زعم من، انسان امروزی در نهایت قادر به تشخیص سره از ناسره است و از میان این همه اخبار عجیب و گوناگون از تجاوزها و تعرضها میتواند آن که واقعی است را از دروغ تشخیص دهد اما باز از ورای این تهمت زدنها و متهم کردنهای فیک، هستند متهمان قربانی شدهای که با مشکلات عدیده خانوادگی درگیر میشوند و هدف آن مظلومان و تجاوز شده و تعرض شدهها به بیراهه و حاشیه میرود و سوژه لوس میشود. از این روست که میدان مبارزه سه سر دارد. یک طرف آنها که طرف ظالمین را میگیرند با شکها و تردیدهایشان بی آنکه این سوال بنیادین را بپرسند که “یک زن در یک جامعه مردسالار با قوانینی که بعد از گذشت زمان قادر به حمایت از تجاوز شده نیست با افشای خود چه هدفی را دنبال میکند؟ آیا بی آبرو کردن یک مرد میارزد به هتک حرمت خودخواسته یک زن در چنین جامعه ای؟” طرف دیگر این میدان مبارزه، ارتش فیکها هستند. همانها که پشت ماسکهای دروغین هم درصدد نابودی قهرمانان مردم هستند و هم به حاشیه راندن جنبشی که درپی احقاق حق تجاوزشده هاست”. طرف سوم اما شاید تعدادشان کم باشد اما روز به روز که میگذرد، سال به سال که میگذرد، بر تعدادشان افزون میشود. دنیایی که به مانند دهکدهای میماند فرهنگش دچار پالایش میشود و از غرب و شرق با حفظ الگوهایشان به هم نزدیک میشوند و در مصادیقی جهانی میشوند. یکی از آن مصادیق همین حمایت از تجاوزشدهها و طرد متجاوزین است.
۴- از ورای این سوژه موقتی اما مهم و جهانی باید توجه داشته باشیم که این فقط زنان نیستند که همیشه و همواره میتوانند مورد تعرض و تجاوز قرار بگیرند. هستند موارد متعددی از پسران و کودکان و بیچارگان که سال هاست مورد تعدی قرار گرفته و میگیرند و خواهند گرفت اما راهی نمییابند برای فرار از جهنمی که گرفتارش شدهاند. بیاییم با قبح شکنی مساله تجاوز و رفتن به سمت مظلومین، هزینه تجاوز و تعرض را بالا ببریم و اگر نه در دادگاه قانون که لااقل در محضر دادگاه عدل و وجدان جامعه محکومشان کنیم که طرد شدن از جامعه اخلاقی دردناکتر از زندان قانونی است. یادمان باشد که زمانهی جهانی شدهی ما بیش از هر زمان دیگری، دوره اخلاقیات انسان گرایانه است و وجدان عمومی در حال تبدیل به وجدان جهانی است و هر خطای غیراخلاقی در گوشهای از جهان مستوجب جزا در تمام جهان و در پیشگاه قضاوت جهانیان است. جهانی که سخت در نبرد بین اخلاقیات و غیراخلاقیات است….