گیلان صدر: دکتر عباس نعیمی جورشری، جامعه شناس در یادداشتی به مناسبت درگذشت هاله لاجوردی نوشت:
درگذشت خانم دکتر هاله لاجوردی درحالی رخ داد که او سالها بود از کسوت استادی دانشگاه طرد شده و در عرصه های اجتماعی نیز کمتر حاضر بود. اینگونه می توان از چیستی این مرگ پرسید و در مختصات آن به بحث نشست. آیا ما با یک مساله اجتماعی در بطن جامعه شناسی مواجه هستیم؟ رفتار دانشگاه با جامعه شناسان چگونه است؟ آیا حذف دیگری همچون مساله ای اجتماعی قابل طرح است؟ فرایند تحقق آن چیست؟ نکات زیر در این راستا قابل تامل است:
۱. اگر بنا باشد تعریفی از “مساله اجتماعی” به دست دهیم الزاما بایستی در موقعیت بینافردی” جایابی شود. از این حیث social problem در جهانی بروز دارد که حداقل دوفرد در آن عضویت داسته باشند و خارج از قلمرو ذهن قابل رویت و مطالعه باشد. به بیان دیگر ساحت جامعه در تعبیری پدیدارشناختی در ازدحام الگوهای فکری_رفتاری قرار دارد که به افراد بی شماری تعلق می گیرد. بنابراین مساله اجتماعی گونه ای از مساله است که در الگوهای مذکور قابل رصد و تکرار باشد. منحصر بفرد نبودن، از یک مساله فردی یک امر اجتماعی می سازد که نمونه های آن با مشخصات مختلف در مکان ها و زمان هایی دیگر قابل رهجویی است. صفات جمعی مساله به “دیگران” نیز تعلق می گیرد. اینگونه “دیگری تکرار شونده” نقشی مهم در تعیین مساله اجتماعی دارد. مساله همچون صفتی بر موقهیت افراد متعدد می چسبد و آن را بازسازی می نماید.
۲. در باب “حذف” می توان از چند وجه به بحث ورود نمود. حذف الزاما معطوف به غیر نیست. می تواند هم غیر را در برگیرد هم خویشتن را. اگرچه خویشتن در این تعبیر دوم استقلال مفعولی میابد و از فاعل منفک می گردد. بااینحال می توان قرارداد نمود که حذف معطوف به دیگری است. آنگاه این پرسش مطرح می شود که حذف دیگری چه تظاهرهایی دارد؟
الف. حذف فیزیکی احتمالات عیان ترین شکل حذف است که عموم مردم تلقی حذف از آن می نمايند. قتل در همه اشکال عقیدتی و عرفی اش خاستگاه حذف فیزیکی است. جنایت جسمانی و خالی کردن جایگاه فضا از یک بدن، مفهوم سازی حذف فیزیکی را انجام می دهد.
ب. حذف “رسانه ای” شکل دومی است که با عنوان سانسور شناخته می شود. سانسورچی ها افرادی هستند که به حذف یک نام یا اندیشه اشتغال دارند. اگر اندیشه را “نشان ترین” اثر “نام” بدانیم آنگاه با حذف نشانه، فرد مورد خشونت قرار می گیرد. این حذف عموما به متفکران اجتماعی یا عناصر فرهنگی تعلق میابد خاصه آنجا که از انتشارشان واهمه وجود دارد.
حذف رسانه ای در راستای تحقق منافع رقم می خورد. منافعی که میل به توتالیتاریسم را در متن خویش پرورش می دهد.
پ. حذف “موقعیت اجتماعی” نیز شکلی از سانسور “نام و نشان” است اما با اصطلاح رایج آن متفاوت می باشد. در اینجا شغل فرد از او گرفته می شود. یا شغلی را که سزاوار است به او داده نمی شود. موقعیت اقتصادی او مورد تهدید قرار می گیرد. نان او محدود می شود تا نام او محدود شود. “کسوت علمی_فرهنگی” او حذف می گردد تا از ترویج خویشتن ناکام بماند. جایگاه تخصصی او سلب می شود. شبکه ارتباطی آن تخصص همچون مراجعین بالقوه و بالفعل از دست می رود. فرد ایزوله می شود!
۳. دانشگاه به مثابه نهاد دانش آفرین و آگاهی بخش جهان جدید تعریف می شود. در متن این نهاد نوین، علمی تفسیریانتقادی قرار دارد که معطوف به مطالعه امر اجتماعی است: جامعه شناسی! موقعیت این علم و منتسبان به آن، گاه در فصلی کمیکتراژیک قرار می گیرد. آنجا که جامعه شناسی به مثابه یک هویت بوروکراتیک علیه جامعه شناسان به مثابه عناصر مولد تفکر اقدام می کند، کمدی و تراژدی توامان رخ می دهد. کمدی است زیرا نهاد علیه محتوا گام بر میدارد. تراژدی است چون حذف اندیشه آزاد و متکثر رقم می خورد. جامعه شناسی بوروکراتیک با دستیابی به خاستگاه قدرت، در ساحت دانش دست می برد. ناتوانی خود را با حذف دیگری جبران می کند. ممانعت از جذب جامعه شناسان نو و طرد جامعه شناسان مستقل قدیمی از این زمره است. جامعه شناس بوروکراتیک یا آنچه “کارمند_جامعه شناس” نامیده می شود عامل اجرایی این حذف است. او در خدمت بوروکراسی، منافع خویش را جستجو می کند. منافعی که معمولا با حذف نیروهای کارآمد تحقق مییابد. شکل سوم حذف در اینجا فعال می شود. نمونه هاله لاجوردی را می توان در این مختصات درک نمود.
۴. مواجهه جامعه شناسان با این حذف، خود جای نقد دارد. اساتید شاخص جامعه شناسی در کرسی دانشگاه اگرچه عامل حذف دیگری نباشند اما در قبال آن سکوت می کنند تا “ابتذال کرسی” بر “روحیه جامعه شناسی” خدشه وارد نماید. روحیه پرسشگر جامعه شناسی در “فرمت های مهندسی شده”، بوروکراتیک می شود و نسبت به “حذف دیگری” اعتراض نمی نماید. بنابرآنچه گفته شد این یک مساله اجتماعی است. قابل تقلیل به مساله شخصی نیست اگرچه اشخاص و نیات در بین هستند. اینجا سوژه تبدیل به خود محقق می شود و محقق خود تبدیل به سوژه می گردد! جامعه شناسی که علم مطالعه سوژه های اجتماعی است، در اینجا سوژه مطالعه است! مطالعه ای آسیب شناسانه!
۵. در “مرگ” هاله لاجوردی، حذف دیگری نیز نهفته است یعنی حذف خویشتن! گویی او در “غیبت کسوت” دچار غیبت معنا می شود. حضورش در عرصه اجتماعی رنگ می بازد. ایزوله سازی انسان متفکر همچون یک فرایند تودرتو عمل می کند. از دو ناحیه درون و بیرون فعال می شود. ذهنیت و عینیت توامان علیه “خویشتن” می شورند. منِ فاعلی به حذف خود کمک می کند. منِ فاعلی، پازل حذف را تکمیل می نماید با تاسی به طرد اجتماعی. این تکمله در “خودویرانگری نمادین” یک سرمايه بروز دارد. حذف خویشتن در عینیت “مرگ”، تازه می شود! مرگ، آستانه ی سخن گفتن است بر حذفی که دیده و پرداخته نشده بود!
در یک جمع بندی می توان تاکید نمود که هاله لاجوردی یک تیپ است. تیپی مولد و متفکر که حذف می شود. در اشکال مختلف حذف می شود. در سکوت اجتماعی، حذف می شود. غیبت این تیپ، هزینه سنگینی برای اجتماع دارد. می توان با چارچوب نظری هاله مخالف بود آنچنان که نگارنده با برخی آرای او زاویه داشته است اما باید تمام توان را بسیج کرد تا او بماند. کرسی داشته باشد. قلم بزند. سخن بگوید. نقد کند. نقد شود. شنیده شود. از حذف مصون بماند. از سانسور مصون بماند. ایزوله نگردد. باید تاکید نمود که او یک تیپ است که نمونه های بسیار دارد. تیپی اجتماعی که وضعیت اندیشه در ایران در گرو کثرت آن است. شاید وَ شاید این آخرین سخن “هاله” با مخاطب بوده باشد!
بااندوه و احترام به درگذشت خانم دکتر هاله لاجوردی (جامعه شناس)