به گزارش گیلان صدر: عباس نعیمی جورشری، جامعهشناس؛ در یادداشتی به بهانهی اخراج دکتر محمدرضا نظری نژاد از دانشگاه گیلان نوشت:
«در نهایت ما سخنان دشمنانمان را فراموش می کنیم اما سکوت دوستانمان را هرگز»!
این عبارت منتسب به مارتین لوترکینگ رهبر جنبش آزادی سیاهان در بیش از نیم قرن پیش است که اکنون آن را وام گرفتهام تا نکاتی بیان دارم. هفته پیش خبر اخراج دوست فاضلم جناب دکتر محمدرضا نظرینژاد از هیأت علمی گروه حقوق دانشگاه گیلان رسانهای شد. چندی مکث و تامل نمودم تا سخنانم نه از سر هیجان شخصی باشد و نه منبعث از جو عمومی. نگارنده در اینجا حداقل از دو آبشخور اصلی بهره میجوید تا ایده های خویش را قوام دهد. نخست «تاملات اخلاقی» در حرمت نان و نمک و پاسداشت دوستی. این امر در ارتباط با سخن لوترکینگ تشخص مییابد تا تذکر نخستین این قلم باشد؛ بند اول. آبشخور دوم «تاملات جامعه شناسی سیاسی و فلسفه علم» است که بر الگوی عمل و نظر در اخراج اساتید قرار دارد و دامنهی مصداقیاش گسترده می گردد؛ بند دوم، سوم و چهارم. چنانکه در سالهای گذشته در باب دکتر هاله لاجوردی، دکتر محمد فاضلی و… نگاشته ام مسأله اخراج، حذف یا به حاشیه راندن متفکران را میتوان در الگویی نظری به بحث نهاد. این امر را ذیل مسأله شدن خود دانشگاه قابل طرح میدانم. تذکر اینکه «هاله» دیگر زنده نیست اگرچه یادش با ماست. با این مقدمات میتوان در محورهای زیر طرح بحث داشت:
۱. جهان کهن بر قامت اخلاقیات کهن ایستاده است. ارزشهایی که در گذر قرون رنگ باخته یا با تحولاتی بر جای ماندهاند. از این زمره میتوان به فضیلتهای «نام و نمک» اشاره داشت و «دوستی». این دو چنان دو «حق» بر آینه زمان نقش بستهاند اگرچه اولی در ساختارهای مدرنیته رنگ باخته و دومی نیز تحولات ماهوی و شکلی دیده است.
۱.۱. نمیتوان بهطور متقن نشان داد که حرمت نهادن به نان و نمک در عصر پیشامدرن خصیصهی اخلاقی همهی جوامع بوده لکن میتوان صحه نهاد که در ایران زمین از دیرباز توصیه شده است. چنانکه بیهقی در تاریخ وزینش آورده «حق صحبت و نان و نمک را نگاه باید کرد».
یا سنایی در دیوان اشعارش تذکر میدهد:
عهدهای قدیم را یاد آر!
حق نان و نمک فرو مگذار!
یا فردوسی در شاهنامهی باشکوه اشاره دارد:
مرا با تو نان و نمک خوردن است
نشستن همان مهر پروردن است!
یا استادم سعدی جان نیز در گلستان میفرماید: «یکی از ملوک آن طرف اشارت کرد که توقع به کرم اخلاق مردان خدای آن باشد که به نان و نمک با ما موافقت کنند».
از همین زمره است اقوال یعقوب لیث در ارتباطی که بین «حرمت نمک و جوانمردی» برقرار میکند.
این نکات دلالتی است فراخ بر ادب و نزاکت و اخلاق دیرین که در جهان مدرن و -به تعبیر ماکس وبر جامعه شناس آلمانی- «قفس آهنین» عقل ابزاری؛ کمرنگ شده و از عیار افتاده است. با این حال نگارنده همچنان بدان فضیلت اخلاقی تذکر دارد و سزاست پاس داشته شود. در اینصورت آیا اخلاقاً میتوان در برابر اجحافی که بر یار نان و نمک ما رفته بی اعتنا باشیم؟ خیر! نه طریق دوستان است و نه شرط جوانمردی!
۱.۲. از جمله مفاهیمی که از جهان کهن به زندگی نو پرتاب شده، یکی نیز «دوستی» است. ارسطو سه بنیان برای دوستی قایل شده که از عهد باستان تا اکنون کاربست دارد.
الف. دوستی بر اساس فایدهمندی که مبتنی بر فایدهای است که دو طرف به هم میرسانند چنان یاری رساندن دو همسایه در مواقع نیاز.
ب. دوستی بر اساس لذت که بر امور دلپذیر مشترک بنا شده است مانند دوستی ورزشکاران یک رشته خاص یا یک گروه کتاب خوانی.
پ. دوستی بر اساس فضایل مشترک که بر مبانی فکری و ارزشهای همسان متکی است. ارسطو این گونه سوم را به درستی پایدارترین میداند. چنانکه مبانی فکری مشترک و جهان آیینی و ارزشی همسان، قوام بخش دوستی نگارنده با دکتر نظری نژاد بوده است.
در هر سه حالت فوق، «حق»ی برای دوستی ایجاد میشود. دوستان ما بر ما حقی دارند که در زمان عسرت و رنج کنارشان باشیم. ذیل گونه سوم و مبانی مشترک، ساعات متمادی با دکتر نظری نژاد گپ و گفت داشتهام. از باب خاطره بگویم که؛ سال پیش یکی از این گفتگوهایمان در باب اندیشه در محفل چند نفرهامان تا ساعت ۳ بامداد ادامه داشت و خستگی در بین نبود. تجربههای عدیدهای که در این باب و از نزدیک با ایشان دارم همگی گواه بر دانش، ادب، وقار و شرافت اخلاقی است. چنانکه او را با دغدغههای عمیق دربارهی وطن، توسعه و سلامت در امر وکالت میشناسم. حضور چنین شخصیت والایی در هر مکان و زمانی غنیمت است. خاصه جامعه ایرانی که در فشارهای مضاعف قرار دارد.
سعدی جان در همین راستا اشاره دارد:
یارا بهشت صحبت یاران همدم است
دیدار یار نامتجانس جهنم است
هر دم که در حضور عزیزی بر آوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دم است.
این دو نکته، ضرورت اخلاقی طرح بحث را شرح می دهد. اهمیت افزون دارد که به مثابه یک فضیلت اخلاقی و بایستهی اجتماعی بدان نگریسته شود و مورد توجه همگان قرار گیرد.
۲. حکمرانی در زمره مفاهیم اصلی جامعهشناسی سیاسی قرار دارد. بر این مبنا میتوان از چیستی و چگونگی حکمرانی پرسش نمود. رابطهای که در اساس خویش بر مناسبات جامعه و حکومت متکی است. در حد فاصل این دو، نهادهایی تعریف میشوند که از جمله مهمترین شان نهاد علم و دانش خواهد بود. سازماندهی آن در شکلهای مدرسه، دانشگاه و حوزه رقم خورده است. نهاد علم در موقعیت وجودی خود دارای استقلال است. استقلال از هر نهاد دیگری مانند دولت، هنر، مذهب، اقتصاد، خانواده و… ضمن اینکه با همهی آنها ارتباط موثق دارد. آنچه از دیرباز به اعتلای نهاد علم در یک تمدن یا دولت-ملت یاری رسانده همین استقلال بوده است. هرگونه ورود تحمیلی نهادهای دیگر به عرصه علم، آن را تضعیف مینماید. زیرا دانش در ماهیت بنیادین خود بر پرسشگری و نقادی ایستاده است و دست بلند و دید فراخ میطلبد. چنانکه فلسفه علم نشان میدهد، دانش و دانایی در صدد رفع جهالت، گریزی ندارد جز «استمرار نقد عقلانی» نسبت به نظریههای موجود و رویههای عملی جاری. دانشگاه سوژهترین سازمان مدرن در عملیاتی شدن این هدف است. براین اساس هرگونه مهندسی که از بیرون بر بدنه دانشگاه تحمیل شود آن را از کارکرد اصلیاش دور میکند. تولید و بازتولید دانش در چنان فضایی کمتر رقم خواهد خورد. سرعت آن گرفته میشود و از دقتش کاسته خواهد شد. احترام به استقلال دانشگاه منشأ مهم رشد دانایی در جامعه و نظام حکمرانی است و بی اعتنایی بدان نظام اجتماعی را متضرر نموده و از تعادل خارج میکند.
۳. دانش در چه فضایی صعود مییابد؟ پژوهش به عنوان دالان دانایی در کدام بستر تسهیل میشود؟ پاسخ به این پرسشها و پرسشهایی از این دست ما را به سمت کلیدواژه «تکثر» هدایت خواهد کرد. حضور اندیشههای مختلف و متنوع در ساحت دانشگاه به قوام پژوهش و گفتگوی نقاد به عنوان مسیر دانش می انجامد. ضرورت این مهم در عرصه علوم انسانی عریانتر نیز میباشد. چنانکه رشتههای فلسفه، جامعه شناسی، حقوق، علوم سیاسی، روانشناسی و اقتصاد دارای مکاتب فکری چندگانهاند. هرگز یارای یکسان سازی ندارند. باید دقت داشت که اساسا رشد این علوم در متن تضادهای مکاتب و نظریهها رقم خورده است. مواجهه انتقادی این آرا با یکدیگر در یک فرایند دیالکتیکی به ظهور آرای نو میانجامد. بر همین مبنا بایستی دانشگاه را به حضور نحلههای مختلف فکری «تجهیز» نمود. این تنوع و تضاد در واقع تجهیز دانشگاه است در مقابل بلاهت و افول دانایی. چنانکه حذف افکار متکثر و حرکت به سمت همسانی فکری به تضعیف خردمندی میانجامد. ما بایستی به جد از حضور مخالفانمان در عرصهی اندیشه حمایت کنیم در همان حال که جدیترین نقدها را به نظریههایشان وارد میدانیم! چنانکه نگارنده بارها از دانشگاهیان و متفکرانی حمایت نموده و مقامشان را محترم شمرده که در مبانی فکری با آنها متفاوت و حتی متضاد بوده است. از مرحوم داوود فیرحی گرفته تا روانشاد آرامش دوستدار. از این نظر دانشگاه هم به عبدالکریم سروش نیاز دارد و هم به مرحوم سیدجواد طباطبایی. دانشگاه هم نیازمند بیژن عبدالکریمی است و هم محمدرضا نیکفر. هم مرحوم عماد افروغ را میخواهد هم سعید مدنی را. دانشگاه در حضور طیفهای فکری متعدد به کارکرد خویش یعنی تولید دانایی نزدیک خواهد شد چنانکه در غیاب این تنوع، از ریل منحرف میگردد و دستمایهی سیاسیکاری میشود. حال آنکه مقام خردمندی بسی والاتر از امر سیاسی یا رقابتهای جناحی و یا حسادتهای گعدهای است.
۴. در کنار فشارهای بیرونی همواره بایستی از مسألههای درونی دانشگاه نیز یاد کرد. این امر به تصویر دقیقتری از مسأله کلان دانشگاه میانجامد. چنانکه حلقههای بسته هیأت علمی موانع جدی در جذب نیروهای جوانی هستند که از استقلال رای برخوردارند و دیدگاههایی مستقل از گروه مستقر دارند. میل به مرید و مرادی در جمعهای دانشگاهی همواره سبب شده نیروهای متفکر و محققی که به سویههای غیر تعلق دارند حذف شوند. در اینجا صراحتا میتوان از نوعی تبعیض و ستم سخن گفت که پیچیدهتر از نظایر عریان است. کارگزار این تبعیض خود گروه علمی و بافت اداری است. چنانکه حسادتهای صنفی عامل حذف نیروهای دانایی است که در حضورشان، ضعف بنیه علمی سایرین آشکار میشود. دانشگاه همواره از این مدخلها مورد هجوم بوده است. لذا بسیاری از حذفها ناشی از تنگ نظری عناصر دانشگاهی بوده است و نه فشارهای بیرونی. رد پای حب و بغضهای شخصی اغلب در چنین مواردی دیده میشود که ذیل بهانههای بخشنامهای، اداری، هنجاری و یا رکود علمی، فرافکنی شده است.
بنابراین در یک جمع بندی مایلم تصریح کنم دانشگاه در تنوع و کثرت افکار و آرا به هدف و رسالت اصلیاش یعنی تولید دانش و حقیقت پژوهش تعهد خواهد داشت. حذف این تنوع و برنتابیدن این تکثر عملا آن را ناکارآمد خواهد نمود. ناکارآمدی و ابتذال دانشگاه به سقوط سطح اندیشه در جامعه میانجامد و انحطاط فکری و رفتاری را رقم خواهد زد. بنابراین در خصوص مصداق این یادداشت عرض میشود؛ میتوان با آرای محمدرضا نظرینژاد مخالف بود و تحلیلهای او را به نقد کشید اما نمیتوان انکار کرد که حضور او سرمایهای است برای دانشجویان حقوق و سایر دانشگاهیان. پاکدستی و شجاعت و دانش برتر او اسباب تربیت دهها شاگرد واجد این صفات است. چنانکه کوتاهی اندیشه اساتید، شاگردانی کوتهنظر پرورش خواهد داد. حذف چنین سرمایهای که دارای مقبولیت بالای اجتماعی است خسرانی است بر پیکره دانشگاه. نگارنده به عنوان شاگردی کوچک که در زمرهی استعدادهای درخشان وزارت علوم بوده و سالها در جستجوی خرد، در رشتههای مختلف جامعهشناسی، مدیریت بازرگانی، حقوق، تاریخ، روانشناسی، علوم سیاسی و هنر، تحصیل یا تدریس نموده یادآوری مینماید؛ اساتید حقوق که دارای بینش اجتماعی و درک تاریخی باشند کمیاب و ارزشمند هستند. به باور نگارنده محمدرضا نظرینژاد یکی از این چهرههاست که سزاست مغتنم شمرده شده و در کسوت استادی از بینش او بهرهبرداری گردد.